ترنم باران از آسمان عشق
ترنم باران از آسمان عشق
عشق تنها مرضی که بیمار از آن لذت می برد.


زن شيشه ای

ـ الو، بفرماييد.

صداي آشناي مرد بود.

ـ منم...سهراب...چطوري؟

درد تا شانه هايش آمد و تا نوك انگشتان دست چپش، اما خنديد.

ـ خوبم. صدايت را كه مي شنوم ديگر خوبم. كجايي؟

ـ همين دور و برها.

ــ مثلا؟

ـ تو دفترم هستم. دوستهايم هم هستند. براي راه اندازي يك نشريه همهء قوايمان را جمع كرده ايم.

ـ خوب؟

ـ اجازه كه هست امشب دير بيايم؟

ـ باز هم؟

مرد مكث كرد. صداي كشيدن كبريت آمد و بعد سكوت و رخوتي در صحبت مجدد.

ـ خوب. خانم قبول؟!

زن با ترديد پرسيد: "يعني برنامه امشب به هم خورد؟ بنا بود شام را با هم بخوريم و بعد هم ديدن فيلمي..."

مرد خميازه اي كشيد.

ـ راستي گلها را آب داده اي؟

زن نگاهش را به اطراف سالن چرخاند. گلهاي شاداب، برگهاي هميشه سبز. خواست بگويد: "تو بيشتر از من به فكر گلهايت هستي" اما صداي مرد را شنيد.

ـ سلام، خوش آمدي، چه عجب!

به شيشه پنجره نگاه كرد. اين ترك تازه از چه بود؟ دستش را بيشتر روي قلبش فشرد و يك بار ديگر صداي او.

ـ خوب عزيزم، ديگر كاري نداري؟!

زن نيم خيز شد. ابري سياه از دورها مي آمد. تند، تند گفت: "شب كه آمدي كلاه و چترت را فراموش نكن. هوا باراني است."
مرد گفت: "خداحافظ."

و زن گوشي را گذاشت. سردش بود. دستش را دراز كرد و از روي لبه مبل روبد و شامبرش را برداشت و پوشيد. حالا مطمئن بود كه اژدهايي به پشت دارد، اژدهايي با شعله اي از آتش در دهان، اژدهايي بر زمينه اي ابريشمين.

پيش از آنكه گرمش شود به خود لرزيد.

كنار پنجره رفت. لكه ي ابر جلوتر امده بود و آسمان تيره ي تيره به نظر مي رسيد. از اين بالا آدمها چه كوچك بودند، كوچك و تنها. درد در دلش پيچيد. پنجه اش را خم كرد و دستگيره ي فلزي پنجره را چسبيد. كدام پنجره باز بود؟ اين سوز سرد از كجا مي آمد؟ چقدر سالن بزرگ بود! اين همه بزرگي براي اين همه تنهايي؟!

روي زمين نشست. چيزي از درون خمش كرد. درد... درد... ميله اي از آهن سرخ... رعد و برق.

دكتر مي گفت: "اين طور مواقع سعي كن عضلاتت را سست كني." اما اين كار مثل فرو رفتن در يك باتلاق براي آدمي بود كه گرفتار آمده باشد. "كاش مرد مي آمد ... كاش."
آخرين پرتو روز، از پنجره هاي بسته، كف سالن را سايه روشن مي زد. صداي در مي آمد. چرخش خشك كليد در قفل. حتما او بود. ناله اش را فرو خورد. نه، نمي خواست صدايش را بشنود. خيال مي كرد اگر مرد بداند آن مشت دروني ضرباتش را شديد تر كرده تا در همش بشكند، ديگر دوستش نخواهد داشت و اين دردش از آن دردي كه در تمام تنش مي دويد كمتر نبود. چند لحظه به راهروي تاريك و باريك خيره شد. اگر شبح او را مي ديد، كلاه به سر و پالتو به تن، در حالي كه چتري به دست داشت، مي توانست روي پاهايش بلند شود. با دمپايي هاي سرخ رنگ به طرفش بدود و بگويد: "چاي؟ يك فنجان چاي داغ، ميل داري؟"
اما در همچنان بسته مانده بود.

دکتر به عکس ها اشاره کرده و گفته بود: "هنوز اميدوارم، اميد به باقی ماندنت."

و او در آن لحظه نمي خواست برگردد و به آن صفحه ي روشن که رعد و برق بر آن مي تابيد، بی امان نگاه کند تا هيولايی با هزاران دست را در حال چيدن قلبش ببيند.

به دکتر گفته بود: "چطور مي توانم زنده بمانم دکتر؟ من نمی خواهم بميرم!"

و دکتر به او گفته بود: تنها داروی دوامت اين است که بودن را دوست بداری.

و زن با حرص، با همهء وجود، با تشنگی و گرسنگی به زمين و زمان نگاه کرده و گفته بود: "دکتر من هميشه عاشق بوده ام، همه ي چيزهايي را که نشانی از هستی دارند دوست داشته ام.

پس چرا از بين همه، مرگ بايد مرا انتخاب کند؟ چرا من؟" و به گريه افتاده بود.

من هيچوقت ميوه ای را قبل از اين که خوب تماشايش کنم نمي خورم... من... و بعد در را باز کرده بود و چون طو فانی راه افتاده بود.

- سر راهش به هر گلی رسيده بود، پژمرده بود. هر شاخه ای، شکسته بود. هر زنی جيغ کشيده بود و هر آبی يخ بسته بود و چون به مردش رسيده بود، با وحشت و نياز، دستهايش را دراز کرده و گفته بود: "کمکم کن، کمک..."

و مرد با وحشت نگاهش کرده بود، بدون کلامی. زن با التماس دستهايش را به او تکيه داده بود.

ـ بايد دوستم بداری... همان طور که من... برای ماندنم به شعله ای محتاجم. آنچه می کشاندم مرگ است، جاذبه ي عشق بايد باشد تا دفعش کنم. گودال عميقی است. من نمي خواهم بميرم، نمي خواهم...

مرد، همچون کسی که تازه فهميده باشد، چه اتفاقی افتاده، خيره نگاه کرده و پرسيده بود: "دکتر چه گفت؟"

و زن پنجه هايش را در گوشت بازو های او فرو کرده بود:

ـ گفت پيش می رود، نرم و خزنده، و شاخه ميدهد و شاخه ها هم شاخه. بعد آن قدر رشد ميکند که گلدان مي شکند، تنها همين.

مرد گفته بود: "نه، غير ممکن است... يعنی... ؟"

زن دور خودش چرخيده بود، طوفانی از برگ، گرد بادی هميشگي. رنگش چون نيلوفر کبود شده بود.

ـ اگر زودتر فهميده بودم، شايد... اما هميشه خيال ميکردم اين دردی که در تنم است درد زندگي است، نه درد مرگ.

مرد دستش را دراز کرده بود و بازوی او را چسبيده بود.

ـ بيا برويم با هم قدم بزنيم. اين طور که ايستاده ای و مي لرزی، هر لحظه ممکن است بشکنی و فرو بريزی.

و زن به دنبال او کشيده شده بود.

در جادهء غروب جلو رفتند. سايه هاشان دنبالهء مرگ و زندگی.

مرد به مهربانی گفته بود: "اين دروغه، يک دروغ بزرگ، تو نخواهي مرد... نه..."

و زن به تلخی خنديده بود.

و مرد او را به طرف زندگی سرانده بود.

ـ نگاه کن! از اين بالا، به آن بچه هايي که سوار تاب هستند و آن مرغابي هايي که در آب غو طه مي خورند. آن پيرمردی که سوار سرسره است. خنده دار نيست؟

زن به نگاه مرد آويخته بود.

ـ فقط دوستم بدار، اين بالا ترين درمان است. نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:داستان,داستان طنز,داستان خنده دار,داستان عشقي,

|
 


رازي که در عشق است در نياز نيست لذتي که در عشق است در هوس نيست غمي که در عشق است در مرگ نيست دلي که در عشق است در سينه نيست اشکي که در عشق است در چشم نيست اميدي که در عشق است در منتظران نيست راز عشق لذتي دارد که غم دل داند و اشک منتظر
world21love20@gmail.com

 

مفاهیم عشق
داستان عشقی
پیامک عاشقانه به معشوق
پيامك دلشكسته به معشوق
پيامك سلام و صبح بخير به يار
پيامك خواب و شب بخير به يار
پيامك قهر و آشتي با يار
پيامك سركاري عشقي
اشعار ناب عاشقانه
اشعار پيامكي عاشقانه
اشعار پيامكي دلشكستگي
روابط در دوران نامزدي
روابط در زندگي زناشويي
راه هاي شناخت طرفين قبل ازدواج

 

متین

 

فروردين 1391
شهريور 1390
تير 1390
خرداد 1390

 

پیام دلشکستگی
پيامك سلام و صبح بخير به يار
زن شيشه ای
دو خط موازي
داستان ديوانگی و عشق
پياده روی طولانی
خجالت نکشيد!
پنج وارونه
تنها عشق واقعی است که می ماند
زیباترین قلب
مراحل تکامل عشق
استاد و شاگرد
عشق ، محبــــــــت يا ثـــروت ؟
دوست داشتن برتر از عشق
نیازهای عشقی زن و مرد
مثلث عشق
مفاهیم عشق

 


  تبادل لینک عشق 

سلام برای تبادل لینک وبلاگم را با نام " دانستنی های زندگی عاشقانه " لینک کنید. و در قسمت تبادل لینک اتوماتیک نام و وبلاگ خود را ثبت کنید.





شوری سنج اب اکواریوم
کمربند چاقویی مخفی

 

عاشقانه × آموزنده
تراختور اف سي
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
مستر قلیون

 

 

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 20
بازدید هفته : 29
بازدید ماه : 30
بازدید کل : 19126
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 15
تعداد آنلاین : 1

.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->